ایرانی ، باز هم پیروز شد

13/06/2011

امروز ، بیست و دوم خرداد سال نود بود . روزی که از خواب بیدارمان کرد و یادمان آورد که جمهوری اسلامی با ما چه کرده و می کند . کم کم ، خیلی از اتفاقات عیان شد و بالاخره دروغگویی جمهوری اسلامی برای خیلی ها که از آن دفاع می کردند ، آشکار شد .
کودتا گران به جای جشن پیروزی شان در چنین روزی ، فقط به خود می لرزیدند . از ترس جانشان ، به خیابان آمده بودند و نظاره گر حرکت آرام مردم بودند . کودتا گران می دانند که این آتش ، چه غوغایی می تواند به پا کند .
امروز مردم ایران ، پیروز واقعی بودند . شاید شعاری سرداده نشد و بغض ها فقط در میان پیاده روهای خیابان ولی عصر حرکت می کردند ، اما بازهم برنده ، مردم بودند . مردمی که بعد از دو سال ، بازهم با اراده های سبزشان ، نفس کشیدن را از دیکتاتور گرفتند . دیکتاتور ، باز هم یادش آمد که جنبش سبز زنده است . دیکتاتور باز هم فهمید که جنبش سبز مردم ایران ، تمام نشده و تمام نمی شود .

اینجا ایران است ؟

02/06/2011

تا کی باید در کنج خانه ها بنشینیم و خون گریه کنیم ؟ … تا کی باید دست روی دست بگذاریم ؟ آیا وقت آن نرسیده است که فریاد بزنیم ؟ … صدای ضجه های مادران این سرزمین تمامی ندارد گویا … چشم های مردمان این سرزمین تا می خواهند لحظه ای آرام شوند ، با خون تازه می شوند … لب ها تا می خواهند نفسی تازه کنند ، نفس ها در سینه حبس می شود و نمی دانند فریاد بزنند یا همچنان ساکت بمانند … اینجا سرزمین مادرانی است که حتی با صدای قرآن محکوم به سکوتند … اینجا کشوری است که حرمت جنازه و تابوت را به اسم ولایت علی بر دشنام می گیرند … اینجا کشوری است که تنها چند روز بعد از روز مادر ، مادرانش را با لگد بر زمین می اندازند و فرزندانشان را داغدار می کنند … اینجا کشوری است که فرزندی را زیر تابوت پدر ، جان می گیرند … اینجا کشوری است که خدا هم به حالش گریه می کند … اینجا ایران نیست … ایران من مرده است انگار … هموطن برخیز …

دیکتاتور ! به پایان سلام کن

27/04/2011

ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم ، من آهنم

27/12/2010

یکسال از 6 دی ( 10 محرم ) سال 88 گذشت . روزی تلخ و سخت در تاریخ ایران که هیچگاه از ذهن مردم پاک نمی شود .
ولی امر مسلمین جهان که تا پیش از آن با هزار کلک و دسیسه خودش را بر لبه ی مرز سقوط نگه داشته بود ، با فرمان قتل مردم بی دفاع در عاشورای امام سوم شیعیان ، خودش را از پرتگاه پایین انداخت و برای همیشه ی تاریخ نابود شد . بعد از آن روز ، هر چه که حکومت دست و پا می زند ، فقط تلاش و خودنمایی برای زنده نشان دادن موجودی مرده است .
شاید زخم های سر شکسته و بخیه خورده امثال من ، بعد از چند روز درمان شد و تنها ردی از شکستگی روی سرم باقی ماند ، اما حکومت زر و زور و تزویر ، ویران شد . شاید تلخ ترین روزهای زندگی برای مادرانی بود که فرزندانشان صبح از خانه بیرون رفتند ، اما دیگر به خانه باز نگشتند . یا اگر به خانه آمد ، همان فرزندی نبود که صبح از خانه رفته بود .
وقتی ضربه های باتوم و چوب و لگد ، فقط روی سرم فرود می آمد ، متحیر مانده بودم که چرا دردی ندارم . وقتی خون از همه سر و صورتم جاری شده بود ، نمی دانستم چرا هیچ احساسی ندارم . ولی امروز به تازگی معنای این شعر را فهمیدم که : » ما آهنیم » .

میکروب ها به زودی ، دیکتاتور را از پا در می آورند

19/10/2010

مگر نگفته بودید که این فتنه تمام شد و قال همه چیز کنده شد ؟ پس چرا باز هم هر روز دم از فتنه و انتخابات می زنید ؟ …
دیکتاتوری که هفته ای یکبار ، خودش را با خدا و محمد و علی مقایسه می کند و از این که خودش را اینقدر دست بالا می گیرد ، چقدر هم لذت می برد . اما خدا وکیلی این دیکتاتور کشور ما ، باز هم کمی استعداد از خودش به خرج داده و یک تشبیه دیگر برای خودش و طرفدارانش ساخته است . انصافا این بار ، اگر جنبش سبز میکروب یا ویروس باشد ، به قصد این آمده که شر یک دیکتاتور بزرگ را از سر ایران کم کند .
البته ، دیکتاتور ادعا کرده در برابر این میکروب ، واکسینه شده و جایش هم درد نمی کند ، ولی باید بداند که این جنبش ، قصد باز ایستادن و توقف ندارد .

a href=»https://namesabz.files.wordpress.com/2010/10/yazid.jpg»>

شیخ شجاع عزیز ، همیشه شیرین کام باشید

10/09/2010

آقای کروبی عزیز

می دانیم که در این یکماه خصوصا ، برخوردهایی با شما و خانواده و حتی همسایگان شما شد ،که در این روز عزیز ، نمی خواهم با یادآوری آنها ، شادی شما و ایام را به کامتان خراب کنیم . حتی شاید همین الان هم سربازان دیکتاتور ، خانه شما را به بهانه های خنده دار ، باز هم محاصره کرده باشند ، ولی شما در قلب ما جای دارید و عزیزتر از گذشته هستید . الهی که به امید روزهای خوش و سبز و آباد برای ایران عزیز ، همیشه شیرین کام باشید . یقین دارید که همین اتفاقات است که چراغ جنبش سبز را روشن نگه داشته است . به امید روزهای سبز تر و سبزتر و سبزتر برای شما و تمام ایرانیان .

صبر و پایداری

25/08/2010

خون می دونید یعنی چی ؟ …

25/08/2010

در این یک سال گذشته ، صحنه های تلخ زیادی از مقابل چشمانمان گذشته . صحنه هایی که شاید هر کدامش ، خواب خوش را بر چشمان هر انسان آزاده ای در هر کجای این کره خاکی حرام کند .
دوستان ما در این یکسال گذشته ، خونشان بی گناه بر روی زمین ریخت. مرگ هایی که به واقع ، تلخ ترین حادثه های این سرزمین و به دست مزدورانی بوده که از انسان و انسانیت ، هیچ بویی نبرده اند . این مرگ ها مثلا به خاطر اوردوز مصرف مواد مخدر در یک میهمانی شبانه یا بر اثر یک حادثه در جاده چالوس به خاطر سرعت زیاد نبوده است . این دوستان و این جوانان پاک ، درست در مقابل چشمان ما خونشان بی گناه بر روی زمین ریخته شد . و این شهدا ، فقط و فقط ، به خاطر آزادی هم میهنانشان ، جانشان را فدا کردند و بهای این آزادی ، ریختن خون آنها بر روی زمین بود .
اینجا قرار نیست به خاطر منافع سیاسی یک گروه ، حرفی زده شود . که یا فردا روزی ، پرچم وحدت از جایی بلند شود و این همه خون پاک ریخته شده بر روی زمین ، به هیچ گرفته شود . قرار است یک یادآوری بکنیم و آن هم اینکه خون می دونید یعنی چی ؟ … خون یعنی ، گریه های مادر سهراب ، خون یعنی ضجه های مادر ندا ، یعنی گریه های پدر و مادر اشکان . خون یعنی اینکه دوستان ما ، جانشان را برای راه آزادی دادند . همین .

جنبش سبز ، نیازی به سید حسن ها ندارد که البته اگر با مردم باشند ، قدمشان بر دیده

19/08/2010

این چه شیوه ایست که از ابتدای حرکت جنبش سبز ، تا یک نفر ، به نفع این جنبش چیزی می گوید ، به به و چه چه ها بلند می شود و تا باز همان شخص یک چیز دیگری می گوید ، داد و فریاد ها بلند می شود و طرف را با شمر و خامنه ای و طالبان مقایسه می کنند . یعنی یک روز از این طرف پل می افتیم و یک روز از طرف دیگرش .
مگر جنبش سبز چه احساس کمبودی دارد که باید این همه به دنبال پیدا کردن یک نقطه ضعف از آدمهایی باشد که برای جنبش و احقاق حق مردم تلاش کرده اند . اگر سید حسن خمینی یک سبز واقعی بود و بر خواسته هایش ایمان داشت ، یقینا به میهمانی دیکتاتور نمی رفت . اما حالا که رفته ، نباید او را جوری زد که مشرق و مغربش را فراموش کند و راه برگشتش را به دامان ملت بست .
امثال سید حسن خمینی ، زیاد هستند و جنبش سبز نیازی به هیچ کسی ندارد ، چرا که این حرکت ، متکی به اراده مردم است و مردم ، مسیرش را تعیین می کنند . مردم ، رهبرش را انتخاب می کنند و به خواسته های او عمل می کنند .
این جنبش مردمی که خواست و اراده اش ، آزادی و برابری است ، از ورود هر ایرانی آزاده ای استقبال می کند . حالا اینکه سید حسن خمینی ، پلو مرغ بیت دیکتاتور را خورده باشد یا نخورده باشد ، مساله مهمی نیست . مساله این است که جنبش سبز ، نیازی به سید حسن ها ندارد که البته اگر با مردم باشند ، قدمشان بر دیده .

در جمهوری اسلامی ، به جای «تختی » ها ، «رضا زاده «ها بزرگ می شوند

18/07/2010

یکی از هزاران مشکلی که در حکومت جمهوری اسلامی ، به وفور یافت می شود ، همین خراب کردن و یا به عبارتی نابودکردن چهره های ملی و مردمی است . گویا که این سیاست جمهوری اسلامی هم درست مثل بقیه کارهایش که نمی خواهد هیچ کسی در ایران محبوب و مردمی باشد ، یک اصل کلی و همیشگی است .
در رژیم جمهوری اسلامی ، سعی حکومت بر این است که تا می تواند هر چهره مردمی و محبوبی را به سرعت تخریب کند و فاتحه نابودی اش را در میان مردم بخواند .
مرحوم تختی ، محبوب بود و چهره ای ملی و مردمی به حساب می آمد ، گرچه رژیم پهلوی تلاش هایی برای کشاندن او نزد شاه و دسبوسی داشت ، اما طبع بلند مرحوم تختی ، مانع از این کار شد . البته اگر حکومت شاه می خواست ، می توانست همانند جمهوری اسلامی ، با سرنیزه و تهدید و تخریب ، هر کاری را انجام بدهد . اما رژیم پهلوی ، معمولا دست به چنین کارهایی نمی زد . دقیقا کاری که رژیم جمهوری اسلامی ، تا می تواند چنین کارهایی را انجام می دهد و تا از دستش برمی آید ، آبروی هر هنرمند و ورزشکاری را می برد .
نمونه های زیادی از این کارهای جمهوری اسلامی در تخریب هنرمندان و ورزشکاران ، در ذهن همه ما مانده است ، اما شکر خدا بعضی از هنرمندان و ورزشکاران ، با همان طبع بلند و جایگاه مردمی که به آنها تعلق دارند ، از این حرکت تخریبی جمهوری اسلامی ، جان سالم به در برده اند .

هنرمند ، با مردم هنرمند می شود

18/07/2010

همه می دانند که هنرمندان ، اعتبار و محبوبیت خود را از مردم می گیرند . اینکه حالا چقدر به آن وفادار بمانند و به مردم پشت نکنند ، بحث دیگری است . اما به واسطه دیدار چند روز پیش بعضی از هنرمندان با دیکتاتور ، خیلی چیزها ، ناگفته ماند . عده ای می گفتند که هنرمندان را به زور و یا تهدید و یا تطمیع به این دیدار کشانده اند که باز هم حرفی با آنهایی نیست که به هر دلیلی به این دیدار رفته اند .
اما چندروز پیش در جمعی که چند تن از اهالی هنر هم آنجا بودند ، اتفاقا راجع به همین دیدار هنرمندان با دیکتاتور حرف هایی زده شد .
یکی از دوستان ، می گفت که مسولین صدا و سیما ، به دنبال کشاندن افراد زیادی به این دیدار بوده اند . اما ظاهرا خیلی در این مورد موفق نشدند . این دوست که اتفاقا دستی هم در سینما دارد می گفت :

» … یکی از مسولین ارشد تلویزیون به پرویز پرستویی زنگ زده و از او خواسته که به این دیدار برود . وقتی پرویز ، علت آمدنش را به این دیدار پرسیده ، همان آقای مسوول گفته که چون شما هنرمند محبوب و مردمی هستید ، بهتر است که به این دیدار بیایید .
اما پرویز پرستویی در جواب گفته است : اگر می خواهید باز هم محبوب و مردمی بمانم ، اجازه بدهید که به این دیدار نیایم . «

بحث بر سر رفتن و نرفتن به چنین دیدارهایی با زور و تهدید و تطمیع نیست . مهم این است که هنرمند ، جایگاه خودش را بشناسد و همیشه به یاد بیاورد که توسط مردم است که به این جایگاه رسیده است ، نه به خاطر حضور در کنار دیکتاتوری که فرمان قتل مردم را صادر می کند .

زهرا رهنورد ، مادری که دستانش را می بوسم

13/07/2010

با دیدن این روزهای زهرا رهنورد ، به یاد خاطره ای از روزهای خیلی دور افتادم . همان روزهایی که سن و سالی نداشتم . اما هر وقت که از میدان » محسنی» یا » مادر » ، رد می شدم ، مجسمه این میدان ، برایم یک حس لطیف و عاشقانه ای داشت . همان روزها که سن و سالی هم نداشتم و دستم را حتی برای لحظه ای از دستان مادرم رها نمی کردم ، وقتی چشمم به مجسمه وسط این میدان می افتاد ، دستان مادرم را محکم تر می فشردم . و مادرم ، که مسیر نگاهم را دنبال می کرد ، قطره اشکی در گوشه چشمانش می نشست .
حالا که سالهای سال از آن روزها می گذرد ، فهمیده ام که چرا زهرا رهنورد ، آن مجسمه را اینقدر زیبا ساخته بود . مادری که درست همانند هر مادر دیگری ، برای آزادی سرزمین و فرزندانش ، از جان مایه می گذارد و عاشقانه ، ایران و فرزندانش را دوست دارد .
وقتی زهرا رهنورد می گوید :

جنبش سبز یک جنبش تکثر گرا است و همه کسانی که به تغییر و تحول به سوی آزادی، دموکراسی، انتخابات آزاد، عدم دخالت نظام و حکومت در زندگی شخصی مردم اعتقاد دارند، سبز هستند .

و زهرا رهنورد ، درست مانند مادری رفتار می کند که فرزندانش را با هر سلیقه و رفتار و طرز تفکری ، به دور سفره ی خانه ، جمع می کند و دست نوازشش را یکسان بر سر همه آنها می کشد . این همان سمبل مادرانه ایست که در تمام زبان های رایج دنیا به یک شکل است و این یعنی واژه مقدس مادر .
زهرا رهنورد حالا برای تمام مردم این کشور مادری می کند . زهرا رهنورد برای سهراب هم مادری کرد . زهرا رهنور ، برای ندا و تمام فرزندان این سرزمین ، مادری می کند و دست مادرانه اش را بر شانه ما می گذارد ، وقتی که می گوید جنبش سبز ، متعلق به همه است . و بوسه بر دستان این مادر ، شاید کمی از محبت های او را جبران کند .

آزادی نزدیک است

30/06/2010

هر که را مسیح در نفس است
جای او در میانه قفس است
ماهی از رقص دلفریب خودش
می کند تنگ را نصیب خودش

آقای دیکتاتور ! بدان که سبز ، یعنی استقامت تا بهار

30/06/2010

در این گرما و این روزها ، هر چه توان دارم ، در زیر آفتاب بی رحم ، تمام می شود . اما یادم می آید پارسال در این روزها ، مدام توی خیابان بودیم و از این طرف به آن طرف . ذره ای خستگی هم در کار نبود . یادم می آید که پارسال ، عجب انرژی تمام نشدنی داشتیم .
آن روزها ، با همه گرمایش ، شیرین و دوست داشتنی بود . و آن روها هیچ وقت تمام نمی شود . به حرمت خون دوستان سبزمان و به معنای واقعی سبز ، تا بهار و بهار و بهار بیاید ، ایستاده ایم . تا خدایی نکرده ، آقای دیکتاتور ، فکرهای بدی بکند .

a href=»https://namesabz.files.wordpress.com/2010/06/25436_401025920922_119570275922_5413603_5014364_n.jpg»>

سهراب جان ، راهت را گلباران می کنیم

23/05/2010

این روزها ، مقدمه روزهای بزرگی است که یقینا» سرمنشاء تاریخ جدیدی در ایران است . به سرعت باد گذشت ، از آن روزهایی که تا صبح در خیابان ها بودیم ، از آن روزهایی که تمام ماشینمان را با همان جمله مهندس موسوی پر کرده بودیم که » ادب مرد ، به ز دولت اوست » .
و چه زود گذشت از شب اولی که رای های سبزمان را دزدیدند و به جایش نام سیاهی را خواندند که هیچ نسبتی با رای های داخل صندوق ها نداشت .
و حالا در آستانه روزی هستیم که سهراب را از دست دادیم . با ندا برای همیشه خداحافظی کردیم . گل هایی که برای حفاظت از رای هایشان ، با دست خالی به خیابان آمده بودند و فقط فریاد آزادی سر داده بودند ، اما حالا نیستند . و چه حیف ، نیستند تا ببینند که ما راهی که آنها رفته اند را گلباران می کنیم و در مسیر سبز آزادی – خیابانش فرقی نمی کند – ، نام سهراب ها و ندا ها را زنده نگاه می داریم . 22 خرداد را فراموش نکنیم .

سال صبر و استقامت را فراموش نکنیم – دربند تهران 1389

19/05/2010






سه دیکتاتور در یک قاب

22/03/2010

عکس ، خیلی قدیمی است و بی کیفیت … اما مهم این است سرنوشت دیکتاتور ها ، شباهت زیادی به هم دارد …

وقتی دیکتاتور احساس خوش تیپی می کرد

20/03/2010

یک تبلیغ جالب برای دیکتاتور

19/03/2010

ترانه ای برای این روزهایی که تو نیستی …

15/03/2010

من ، یه پرنده روی موجم
تو ، یه ستاره توی اوجی
من ، یه قناری توی غربت
تو ، یه شکوفه روی شاخت
من ، یه خزونم توی دنیا
تو ، یه نسیمی واسه فردا
*****
این ، یه نشونه واسه دوریست
این ، یه بهونه واسه خوبیست
این ، مثه بغض نفسامون
این ، مثه فریاد صدامون
*****
از ، من و تو هیچی نمونده
از ، من و تو هیچکی نخونده
*****
پس ، تو چرا پر نمی گیری ؟
پس ، تو چرا جایی نمی ری ؟
وقتی که رو شاخه نشستی !
دست منو ، تو نمی گیری ؟

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت … میخواری و مستی ، ره و رسم دگری داشت

08/03/2010

دلم خیلی هوای بهار و سبزه و عید و ماهی و سبزی پلو و شکوفه و لباس نو و عیدی و آجیل و نوازش پدرم را کرده است . می خواهم زودتر به استقبال نوروز و بهار بروم . شاید دو هفته مانده باشد ، اما من طاقتم تمام شده . امسال یکی از سخت ترین سال های عمرم بود . ولی این سال جدید ، یقین دارم که سال خوبی خواهد بود . با هر کسی که نظری غیر از این دارد ، یک شرط اساسی می بندم . سال 89 ، سال خوبی خواهد بود ، فقط جای سهراب ها خالی است . همین .

آقای دیکتاتور ! کشتی سوراخ شما نه تنها به مقصد نمی رسد ، بلکه به زودی غرق خواهد شد

03/03/2010

دیکتاتور در آخرین سخنرانی اش در جمع خبرگان رهبری – شما بخوانید هر چیزی به جز خبرگان رهبری – جملاتی گفته است که تکرار همان بی قانونی ها و بی قاعدگی های قبلی است .
دیکتاتور با اعتماد به نفسی در حد تیم ملی ، نظام و جمهوری اسلامی را کشتی نجات خوانده است و خودش را احتمالا ناخدای این کشتی . کشتی نجاتی که خودش هر کسی را قبول داشته باشد بر آن سوار می کند و هر کسی را که او را به عنوان ناخدای این کشتی پر از سوراخ قبول نداشته باشد ، از کشتی بیرون می اندازد .
اما گویا دیکتاتور نمی داند که کشتی او پر از سوراخ است وغرق شدن این کشتی در هرلحظه ای ممکن است . حالا با فرض اینکه اگر هیچ طوفانی نیاید و هیچ کشتی دیگری به کشتی دیکتاتور حمله نکند ، اما مگر می شود کشتی پر از سوراخ و با دیوارهایی شکسته و بدون بادبان به مقصد برسد ؟
مگر می شود این کشتی با مسافرانی مانند احمدی نژاد که احتمالا دستیار اول ناخدای کشتی است و علاقه ناخدا به او بیشتر از بقیه مسافران کشتی است ، به مقصد برسد ؟
مگر می شود با مدعیانی مانند مصباح یزدی که ادعای ناخدایی کشتی را دارند ، به راحتی این کشتی را در مسیری پر از موج هدایت کرد ؟
مگر می شود با وجود سپاهیانی که خود را گارد و محافظ کشتی نظام می دانند ، ولی فقط به دنبال منافع مادی خود هستند ، از این کشتی محافظت کرد ؟
مگر می شود ناخدای این کشتی ، مجوز این همه قتل و تجاوز و کشتار را داده باشد ، و با خیال راحت ، مسیری را به سلامتی طی کند ؟
مگر می شود با کشتی سوراخی در دنیا حرکت کرد که مدام به همه کشورها گیر می دهد و رفقای این کشتی هم کشتی های سوراخ دیگری مثل سوریه و لبنان و بولیوی و اوگاندا باشند ؟
مگر می شود با کشتی سوراخی به مقصد رسید که خط فقری که خودش اعلام کرده ، 1 میلیون تومان است ؟

این 4 حرف ، رمز پیروزی جنبش سبز است : » امید »

03/03/2010

وقتی در این روزها ، غم بی دلیل بعضی از دوستانم را از 22 بهمن می بینم و گلایه و شکایتشان را می شنوم ، راستش نمی دانم باید با چه زبانی با آنها حرف بزنم .
هرچه می گویم هیچ اتفاقی نیافتاده و هیچ باختی در کار نبوده است و همه این 22 بهمن ، فقط ناشی از بی برنامگی سبزها و البته بیشتر از همه چیز ، کنترل بیش از حد و امنیتی بودن خیابان ها در این روز بود ، اما …
دوستان ! ما که نباید با تبلیغات ساندیسی و آبکی کودتاچیان ، خودمان را ببیازیم . معلوم است که حریف نمی خواهد به این راحتی ها تسلیم شود . این یک امر کاملا طبیعی است که حکومت ایران ، با تمام قوا و توانش ، به جنگ ما که با دستان خالی حریف می طلبیم ، به میدان آمده است . اما دوستانی که شاید غمگین و دلخور شده اید ، حواستان را خوب جمع کنید ! شاید دستان ما خالی باشد ، اما وقتی دستانمان را به هم بگیریم و از هم جدا نشویم ، هیچ کس و هیچ حکومتی ، توان مقابله با ما را نداشته و ندارد .
امید ، رمز پیروزی جنبش است . امیدی که نباید به این راحتی ها آن را از دست داد . من نمی دانم چرا اینقدر بعضی عجله می کنند . کمی صبر داشته باشیم ، جنبش سبز یقینا» پیروز است .

ما تا زنده ایم سبز می مانیم

22/02/2010

سبز بودن ، برای همان چند روز بعد از انتخابات نبوده و نیست . سبز بودن برای همیشه است . سبز بودن برای ایران است . سبز بودن ، برای یک عمر است .
سبز بودن برای نگاه داشتن یاد سهراب و ندا و محسن و ترانه هاست . سبز بودن برای خاطره زیبای جوانانی است که در این سالها با خون سرخشان ، درخت تنومند ایران را آبیاری کرده اند .
سبز بودن فقط برای باتوم خوردن نیست . سبز بودن برای اندیشه ای است که ریشه اش تا عمق وجود هر ایرانی رفته است . اگر اندیشه سبز باشد ، در همان جای کبودی ضربات باتوم ، درختی از امید و پایداری می روید .
سبز بودن برای ایرانی است که این سالها این همه سختی دیده است . سبز بودن برای این است که شکوه فراموش شده ایران و ایرانی را دوباره بازگردانیم . همان شکوهی که سالها نام ایران را بر بلندای تمامی نامها به اهتزاز درآورده بود .
سبز بودن برای انقلابی نیست که یکی برود و دیگری بیاید . سبز بودن برای آینده ایران و آیندگانی است که شاید هنوز نیامده باشند . سبز بودن این نیست که بعد از یک راهپیمایی در 22 بهمن ، تمام آنچه را که در این چند ماه پیدا کرده ایم ، فراموش کنیم . در این چند ماه بعد از انتخابات فهمیدیم که اینترنت و موبایل دوربین دار ، چه مزایایی دارند . در این چند ماه فهمیدیم که از ایمیل چه استفاده هایی می توان کرد .
سبز بودن برای آسمان ایرانی است که این سالها هر حقارت و سختی را دیده است . سبز بودن برای پرچمی است که حتی رنگ سبزش با اراده کوتوله هایی که در تاریخ ایران تعدادشان زیاد نبوده ، تغییر می کند .
راهی سخت و دشوار در پیش است و حریف به این راحتی ها میدان را ترک نمی کند . نباید به این راحتی ها با یک راهپیمایی در 22 بهمن که هیچ چیزش در دست ما نبود ، میدان را برای حریف خالی کرد . ما تا زنده ایم سبز می مانیم .

22 بهمن واقعی به زودی از راه می رسد

15/02/2010

با یک محاسبه ساده ، می توان فهمید که برای پذیرایی صبحانه و نهار و شام حامیان خودجوش کودتا در 22 بهمن ، می شد چه تعداد گرسنه را سیر کرد ؟
با یک محاسبه ساده می توان فهمید که با هزینه حمل این همه حامی خودجوش کودتا در 22 بهمن ، می شد چقدر خانه برای بی پناهان ساخت ؟
با یک محاسبه ساده می توان فهمید که با هزینه چاپ آن همه پوستر در حمایت کودتا ، می شود چه تعداد دفتر و کتاب برای مردم تهیه کرد ؟
با یک محاسبه ساده می توان فهمید که با آن همه لشکری که برای محافظت از حامیان کودتا با خیابان آمده بودند ، می شد جلوی ورود مواد مخدر به ایران را برای همیشه گرفت .
… حالا که 22 بهمن تمام شد و دولت کودتایی و حامیان خودجوشش ، خودشان را برنده فرض کردند ، اما 22 بهمن واقعی به زودی از راه می رسد . همان 22 بهمنی که کودتا و همه حامیانش سقوط می کنند .